گلیم بافی
گذشتهی ایلم را، کوچ ایلم را
رشادت ایلم را میبافم.
تارش از ماه و پودش از خورشید
من صداقت ایلم را میبافم
هر جا توقفی باشد
دار گلیمم را برپا میکنم
همانگونه که مردان؛ سیاه چادر را
چرا که طنین آهنگین شانههای دارهاست
که مردان را امید بقا میدهد
و زنان را مجال آسایش
در دشتهای سبز، در پای کوهها
همراه با نوای ناب چشمهی جوشان
گره میزنم صدای باد را به بوی زلف علفها
و گرگ و میش هوا را
به کاه و بوتهی جاشیرها
بیآنکه نامی از من باشد، در پای هر گلیم
در پای دارها
من نام تیره و ایلم را آواز میکنم
اعجاز میکنم...